سلام برمهدی(عج)ودل داغ دیده اش
دوباره آسمان درغم سوگ ققنوسی بلندآشیان چهره درهم کشیده وغم بادکرده است.دخترک سفید پوش ماه برخاک سیاه شب نشسته است و بی توجه به غمزه های سوسوزن ستاره هازانوی غم برسینه ی داغ خود می فشاردونگاهش را از دیوار های گلی شهربرنمی دارد.پنجره های شهربه خواب رفته اندوخانه ای درتب می سوزد،تب جانکاه رهیدن وهرمداغی که ازسینه ای آتش گرفته بانفس های بریده که ازجگری تافته برمی آید.پرتوماه ازپنجره ی خانه به داخل می تابدواز تنگنای پنجره خودراخلاص کرده است.بسترمردی غریب رادرآغوش گرفته وجان دادنش رابه تماشانشسته.سکوت مرد،خاطره گوی غربت آیینه هاست ویادآورترک برداشتن شیشه ی عمرشقایق ها.آری ماه درزلالی قلبت دیده بودمظلومیت خودوپدرانت راوخنجری که ازنامردی مردمان روزگارخورده ایدوزهری که به تووپدرغریبت خوراندندوجگرتان راتکه تکه کردند.نفرین براین بام ها وکوچه هاومردمانش که عظمت شماراانکارکردندازکدامین خاطرات تلخت بگویم؟ازآن ستم های که برمادرت زهرارواداشتندیاازدل غم گرفته علی،ازجگرپاره پاره ی حسن یااز مظلومیت حسین ویاازغربت پدرت رضا،یاازجهل مردمانی که چون علف های هرزدراطرافت بودندوبدونه اینکه خداراببیننددرحقت جفاکردندوزهرکینرابه توخوراندندومظلومانه به شهادتت رساندند.سلام برتووجگرپاره پاره ات ازکین دشمنان،وسلام براشک هاوناله های فرزندتان مهدی ازغم مظلومیت وفراقتان.