یاقمر بنی هاشم(ع)
نگاه ها هرلحظه درتلاطم امواج نقره ای در یا گم می شد.
آفتاب نمایان تر وسوزان تر می گشت.
کودکان بیشتر احساس تشنگی می کردند؛نزدیک ظهرشده بود.
عباس(ع)بود وخستگی!خستگی ازتمام این لحظات،لحظاتی که طاقت فرسا ترین اندوهان را به دل اوسرازیر می کرد،مجالی می خواست تاتمام آن رشته های بافته ازغم راازهم واکند.
می خواست تاآب بهانه ی نامردمی ها نباشد.
می خواست تا بیش از این جدایی برادران را تحمل نکند.
کودکان تشنه بودند.
می خواست عطش آنهارا سیراب کند تاعطش عشق خودنیز سیراب شود.
سپاه نامردمان را برهم زد.
به فرات رسید،نشست.
تشنه بود،مشت آبی برداشت.
به یاد تشنگی برادروکودکان افتاد.
مشت راخالی کرد،مشک راپر.
اززلالی آب خارج شد پیش رویش فقط نخلستان بود ونیزهای کینه توزی وتیرهای خشم مردمان جاهل که به سویش باریدن گرفته بودند.
ناگاه مشک چرخید وخالی شد.
چندی گذشت تنها صدایی که بر گستره ی گیتی بلند بود،فریاد برادری بود که اینبار نه مانند همیشه برادر راصدا می زد.
نه دیگر پرچمی دردست،نه مشکی به دوش،نه دستی به تن ونه خونی دررگ ها…
گویی تنها تصویر پیش روی نگاه عباس(ع)،تصویر کودکانی بود که تشنه ومنتظرایستاده بودند تاعموی سقایشان آنها راسیراب کند.
واپسین تصاویرآن روز راباید ازکلام زینت عبادت کنندگان امام سجاد(ع)جست وجو کردکه فرمود:«خداوند عمویم عباس(ع)را رحمت کندکه جان شریفش را فداکرد وحق تعالی در عوض دودست،دوبال به عباس (ع)عطا فرمود،که با آن دوبال دربهشت با فرشتگان پرواز می کند».
درکلاس عاشقی عباس غوغا می کند در دل هرعاشقی عباس مأوا می کند
هرکس خواهد رود در مکتب عشق حسین ثبت نامش را فقط عباس امضامی کند
دامن علقمه وباغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد ودیدم به حساب
نام زیبای اباصالح وعباس یکی است
«سلام بر علمدار تشنه لب کربلا»
«یاباب الحوائج ادرکنی مولا»