شمیم مهربانی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

السلام علیک یا سید الشهداء

23 آبان 1392 توسط رها

هنوز صدای «هل من ناصر ینصرنی»از میدان کربلا به گوش می رسد.هنوز سنگ ریزه های کربلا خون می گریند!گویی امروز هم به یاد عاشورا خورشید به خون نشسته است.

حسین (ع)تنها مانده است؛با تمام غم ها وبلا ها!

بدن آغشته به خون علی اکبر(ع)،فرق شکافته قاسم(ع)،تبسم خون آلود علی اصغر(ع)،دستان بریده ی عباس(ع)،تصویر ساز لحظه های تنهایی اویند.

به میدان پا می گذارد.

این سو حسین(ع)است میوه ی دل زهرا(س)!وآن سو؛نوادگانی از شیطان.

این سو حسین(ع) است و عروجی عاشقانه با قامت صد پاره ای از عشق…

وآن سو کینه توزی خصمانه کوفیان.

مولای مظلوم!شقایق ها به بلندای عاشقانگی های تو نمی رسند؛آن گاه که زخم تیرها وشمشیرها تمام بدنت را پوشانده بودند.

پرسیدم از حلال ماه که چرا قامتت خم است؟       آهی کشید وگفت:که ماه محرم است

گفتم که چیست محرم؟  با ناله گفت:                    ماه عزای اشرف اولاد آدم است

 

از کربلا بپرس…

من خسته ام،توحال مرا از خدا بپرس

بغضی گرفته ی نای مرا،بی صدا بپرس

یک مثنوی کم است دل خسته ی مرا

تنها بیا و مصرعی از کربلا بپرس

وقتی که خیمه های دلت شعله ور شدند

سجّاد باش،صبر وشکیب از دعا بپرس

اینجا عطش به معنی سیراب گشتن است

از مشکِ سرنوشتِ دو دست جدا بپرس

آتش گرفت دفترم،آن لحظه ای که گفت

از تلِّ زینبیه ،ازآن ماجرا بپرس

وقتی که در تلاطم امواج گم شدی

از دل نشان مجلس آل عبا بپرس

 

 

 نظر دهید »

اشک مشک

22 آبان 1392 توسط رها

به یاد عباس (ع)که می افتی،عشق وعطش همنشین دلت می شود.

اصلاًانگار عشق وعطش همنشینان دیرینه ی قمر فراتند.

خواستم از عباس (ع)بگویم ولی هربار که نامش برصفحه سفید کاغذ نقش بست؛عشق وعطش وعباس همسایه ی دیوار به دیوار شدند.

پس به یاد سقای لب تشنه ی عاشق بخوان:

ماه فرات سلام؛

عموی سادات سلام؛

خودت باما حرف بزن!آخرما قامت وقواره مان به درک حلالی از وجود توهم قد نمی دهد.

آخرما با اندیشه ی کوتاه خودمان که نمی فهمیم توچه کردی،آخر وقتی به فرات رسیدی؛چگونه دست از آب کشیدی؟

وقتی فرات با همه ی اشتیاقش تورا در آغوش گرفت،چگونه از آب دست کشیدی؟فرات که تشنه تر از توبود.علقمه که با نهایت علاقه به پاهای تو بوسه می زد.توهم که تنت از فرط تشنگی گداخته بود.صدای کدامین طفل،آب را از دستانت به فرات بازگرداند؟توچه کردی؟با دل آب چه کردی که دست از تونمی کشد؟که گرد تومی گردد؟مرد خیمه ها،برادر حسین!یاور زینب (س)!عشق رقیه!

چه شد که لب تشنه دل دریاییت را به ساحل  فرات زدی؟وقتی تمام امیدت را به چشم مشک دوختی،آرزو کردی  ای کاش چشم پراشک طفلان تشنه بر چشم پراشک مشک می افتاد!

سقای عشق!به خیمه ها برگرد که فرزندان حسین(ع) تاب دوری تورا ندارند.نه عطش؛نه اسیری؛نه خستگی،نه گرسنگی،هیچ کدام،فقط وفقط داغ ندیدن تواز پادرشان می آورد.برگرد!اگر نیایی مشک هم در فراق تواشک می ریزد.دل صحرا هم در نبود توکباب می شود.وعلقمه تاابد داغ تشنگی را بر دل می نشاند.

امید رقیه!

برگرد وامید رقیه بمان که رقیه بی تووبی دستان تو می میرد.

برگرد وخجل مباش که مشک،رفیق نیمه راه توبود.

که گرچه آب نیاوردی ولی سقای عشق شدی وعشق را با همه ی وفاداریت تقسیم کردی،عادلا نه وعاشقانه!گرچه دستی برای تقسیم در بدن نداشتی.

سقای بی دست عشق،قمر فرات!

آب نیز از حضور تو شرمنده است وتا عمردارد گرد مزار تومی گردد وتصدق تو می شود.عباس زهرا(س)!با لبان خشکیده ات،همان لبانی که داغ سیراب کردن طفلان را تا همیشه برآن نشاندی،دعایمان می کنی؟عباس ام البنین(س)!با همان دستان مهربانت آبرویمان را می خری؟گفتم آب-رو دلم گرفت.به یاد امیدت  که نا امید شد دلم گرفت.

سقا دعایمان کن…

جان مادرت زهرا….

 نظر دهید »

یاقمر بنی هاشم(ع)

21 آبان 1392 توسط رها

نگاه ها هرلحظه درتلاطم امواج نقره ای در یا گم می شد.

آفتاب نمایان تر وسوزان تر می گشت.

کودکان بیشتر احساس تشنگی می کردند؛نزدیک ظهرشده بود.

عباس(ع)بود وخستگی!خستگی ازتمام این لحظات،لحظاتی که طاقت فرسا ترین اندوهان را به دل اوسرازیر می کرد،مجالی می خواست  تاتمام آن رشته های بافته ازغم راازهم واکند.

می خواست تاآب بهانه ی نامردمی ها نباشد.

می خواست تا بیش از این جدایی برادران را تحمل نکند.

کودکان تشنه بودند.

می خواست عطش آنهارا سیراب کند تاعطش عشق خودنیز سیراب شود.

سپاه نامردمان را برهم زد.

به فرات رسید،نشست.

تشنه بود،مشت آبی برداشت.

به یاد تشنگی برادروکودکان افتاد.

مشت راخالی کرد،مشک راپر.

اززلالی آب خارج شد پیش رویش فقط نخلستان بود ونیزهای کینه توزی وتیرهای خشم مردمان جاهل که به سویش باریدن گرفته بودند.

ناگاه مشک چرخید وخالی شد.

چندی گذشت تنها صدایی که بر گستره ی گیتی بلند بود،فریاد برادری بود که اینبار نه مانند همیشه برادر راصدا می زد.

نه دیگر پرچمی دردست،نه مشکی به دوش،نه دستی به تن ونه خونی دررگ ها…

گویی تنها تصویر پیش روی نگاه عباس(ع)،تصویر کودکانی بود که تشنه ومنتظرایستاده بودند تاعموی سقایشان آنها راسیراب کند.

واپسین تصاویرآن روز راباید ازکلام زینت عبادت کنندگان امام سجاد(ع)جست وجو کردکه فرمود:«خداوند عمویم عباس(ع)را رحمت کندکه جان شریفش را فداکرد وحق تعالی در عوض دودست،دوبال به عباس (ع)عطا فرمود،که با آن دوبال دربهشت با فرشتگان پرواز می کند».

 

درکلاس عاشقی عباس غوغا می کند         در دل هرعاشقی عباس مأوا می کند

هرکس خواهد رود در مکتب عشق حسین      ثبت نامش را فقط عباس امضامی کند

دامن علقمه وباغ گل یاس یکی است

قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است

سیر کردم عدد ابجد ودیدم به حساب

نام زیبای اباصالح وعباس یکی است

«سلام بر علمدار تشنه لب کربلا»

«یاباب الحوائج ادرکنی مولا»



 

 

 

 

 نظر دهید »

علی اکبر حسین(ع)

21 آبان 1392 توسط رها

مظلومیت های حسین(ع)وآلش شروع می شود.

از مدینه حرکت کرد

به مکه رسید

راهی حج واجب خود شد

راهی که مسلخ شهادتش منا

وطوافش میدان کرب وبلاست!

وقتی رسید،به آن سرزمین

خواهرش پرسید اینجا کجاست؟

پاسخ دادند:کربلا!

فرمود وای از این سرزمین غم ها وبلاها!

اینجا همان میعا دگاه شهادت است که رسول الله(ص)وعده داده است.

یاران شهید شده اند،حسین(ع) مانده وجوانان اهل بیتش.

اینک زمان رشادت های علی اکبر(ع)است،زمان عاشقانگی های اوباخداست.

جوانی به سمت میدان می رود.

به سیرت همچون علی(ع)وبه صورت همچون رسول الله(ص)است.

درراه حق مبارزه می کند.

جلادان شمشیر به دست،باتیری اورا به زمین می اندازند.

زمین از خون پاک فرزندی از نسل آفتاب،سرخ می شود.

عرشیان مویه می کنند،آسمان رنگ می بازد.

تمام هستی سکوت می کند،اینک وقت وداع حسین(ع)با میوه ی دلش،علی اکبر است:

-خدا بکشد جماعتی که تورا کشتند،چگونه از خدا ورسولش نترسیدند وپرده حرمت رسول را دریدند،بعد از تو خاک بر سر بی وفای این دنیا.

لحظه ها از وجودشان شرمناک شدند وعلی اکبر(ع)با چشیدن جام شیرین شهادت سیراب شد وبه دیدار جدش رسول الله(ص)شتافت.

جوانان بنی هاشم بیایید           علی رابردرخیمه گذارید.

 نظر دهید »

عطشنامه

19 آبان 1392 توسط رها

محرم شروع می شود

کتیبه خونین تاریخ حکایت می کند

مظلومیت چهره ی حسین(ع)را!

دستان بریده ی عباس(ع)را!

زیبایی شهادت علی اکبر(ع)را!

لحظات اروج نوجوانانه ی قاسم(ع)را!

گهواره ی خالی علی اصغر(ع)را!

فریاد وامصیبتای زینب(س)را!

دلتنگی های رقیه(س)را!

شرمندگی آب را!

وناله های زمین وآسمان را!

وبه راستی که امام حسین(ع)واهل بیتش به سرزمینی از غم ها رسیده بودند؛امام(ع) می خواست با فرزندش وداع کند،حضرت زینب(س)،علی اضغر اورا آورد:وامام حسین(ع)،فرزند کوچکش را درآغوش مهر خویش گرفت.

علی اصغر(ع)نوزادی که هنوز از نامردی ونامهربانی دنیا هیچ نمی دانست!

نوزاد شش ماهه ای که گلویش خشک بود،تشنه بود.

تمام خوبی هادرچشمان معصوم او موج می زدوفقط تنها گناهش، پاکی اش بود.

امام حسین(ع)می خواست برای آخرین بارعطر فرزند خویش را ببویدوازرازهایی با او سخن گوید،که شهادت یکی از شیرین ترین آنها بود،گونه خسته وعرق کرده خویش را بر گونه سپید وتابناک علی اصغر(ع)گذاشت،ناگهان تیری از سمت حرمله-جلادی از جنس شیطان-به طرف آنها روانه شد!

آسمان وزمین مویه کنان به گلوی خونین چشم دوخته بودند،عرشیان از مظلومیت حسین(ع)وعلی اصغر(ع)ناله می کردندورباب برای نوزادش لالایی میخواند.

لالا لا لا گلم لالا         علی اصغر گلم لالا

عمو رفته بیاره آب      تحمل کن علی جانم

….امام(ع)دستش را زیر گلوی اصغر گرفت وبه آسمان پاشید.

آسمان هنوز هم محو تبسم واپسین اومانده است….

لالا لالاعلی اصغر که خوابه        ببین چشمای بابا غرق آبه

لالالالا علی اصغرلالاشد          دلش از درد واز غصه رهاشد

اسلام علیک یا علی اضغر(ع)آقاجان دریاب مارا ازاین طوفان غم دنیا.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

شمیم مهربانی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اعتقادی
    • حدیثی
    • امام حسین
  • فرهنگی
  • پژوهشی
  • ادبی
    • شعر
    • متن ادبی
    • دل نوشته
    • مناجات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس